سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ناگفته های قشنگ
می نویسم از تو...از خودم...از ساعت ها...چه زیباست این سرنوشت... 

سلاااام..نزدیک به 1 ماهی هست که نیمدم اینجا و ننوشتم.البته توی دفتر خاطراتم مینوشتم...دلم تنگ شده بود برا اینجا.دوس دارم بنویسم.

خب از خبرا بگم که هیچ حبری ندارم...هیچ خبری...یعنی هیچیاااا..خخخخ 

ی مشاور پیدا کردم از وقتی باهاش میحرفم حالم خوبه...خیلی خوب.از پس ی سری مشکلاتم بر اومدم.

خوبه همه چی انگار...نمیدونم اصلا حرفی ندارم..روند درسام و کتاب خوندنم رو نمیدونم....هنوز برنامه مهر ماهمو نیاوردم پایین ککه ببینم چکار کردم.

راستی تولد بابام بود 15 مهر به مرتضی و مصطفی هر دوشون زنگیدم که به بابا تبریک بگن..خودمم برا بابا ی شاخه گل خریدم...نمیدونم خوشال شد یا نه ولی اینو میدونم که من خیلی پول نداشتم ....توانم بود.

ی کارت هم زدم بهش همیشه در قلب منی....واقعیت بود....همین دیگ...من برم و اخر مهر بیام با کلی حرفای قشنگ و خوب.

نمیدونم چرا ولی همیشه به کاغذم و به خدا میگم برام دعا کنن....لطفا برام دعا کنید که بلند بشم.دوستون دارم..همتنو....با این که میدونم پدر و مادرم و خواهر و برادرام منو انقدی دوس ندارن ولی دوسشون دارم.البته برامم اهمیت نداره....همیشه گفتم ی واقعیت هایی رو هرچند تلخ باید پذیرفت.

حقیقت تلخ خیلی بهنر از دروغه شیرینه...من همیشه تو زندگیم سعیمو کردم این حقیقت رو هرچند تلخ بپذیرم...من این حقیقت رو دوس دارم....بوس بوس


[ پنج شنبه 97/7/26 ] [ 10:5 صبح ] [ معمار ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 23
کل بازدیدها: 39274