سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ناگفته های قشنگ
می نویسم از تو...از خودم...از ساعت ها...چه زیباست این سرنوشت... 

اینم از ی روز دیگه که اومدم اینجا....ی عالمه حرف داشتم نمیدونم را به ذهنم خالی شد....بزا اول از شاه شطرنج بگم...

ی چند نکته داشت....سایه خیلی جنگید خیلی.....از خدا بریده بود ولی برگشت سمت خدا.....نشونه های خدا رو تو زندگیش پیدا کرد.

سایه ی چیز خیلی خوبه دیگم داشت ....رو پاش بلند شد از کسی طلب کار نبود.

ازاده پیشم بود....داشت از کاراش میگفت...میگفت مریم خیلی سخته مسیولیتش زیاده...میگفت اون روز بادته داداشت میگفت که خودتون کار بزنید....گفت من اون روز به خودم گفت ازاده تا وقتی که مهارتی بلد نباشی چکار میتونی کنی...گفت رفتم تو مغازه...روز اول خانومه بهم دستمال داد اونجا رو گردگیری کردم..زی میکشیدم...میگفت اصلا بهم یاد ندادن چکار باید کنم...به کاراشون نگاه میکردم و یاد میگرفتم...گفت اینجوری یاد گرفتم کار رو..1 یالل با حقوق ماهی 300 تومنی ساختم که صب تا شب مغازه بودم...چه حرفا از مامان بابام نخوردم.

بهش گفتم ازاده من این تحقیر ها رو شدم ولی نفهمیدم...تا خانوم جلالی اون روز پیش معلمش بهم گفت اینو ببین...فوق لیسانس داره اومده اینجا داره این کارو میکنه....انگار تازه فهمیدم چی شد.

داداشم بهم خیلی لطف کرد منو برد سر کار...ولی باهام حتی توی خونه مثل ی برده برخورد میکرد...بادته بهم میگفتن چایی براشون ببرم...بهم میگفتن طی بکشم...دم محسن گرم که میگفت منم اومدم میکشم ولی خانوم مریم شمام بکش...یادنه داداشم بهم اشاره میداد که از محسن طی رو بگیرم...سگ دو های بانک رو یادته؟

نفهمیدم اون موقع...چرا نفهمیدم اون موقع...از کارای توی خونه نگم دیگ...

یادته سر گوشی...داداشم برام گوشی خرید...یادم نمیره چقد حس بدی داشتم..به همه دنیا هم که گفته بود....بهش گفتم چرا برام خریدی...گفت چون جلو مهسا کم نیاری.

ارزشم به گوشی بود...چقد خردم کرد...ولی خانم جلالی منو به خودم اورد...

به خودم قول دادم 1 سال برای معماری زحمت بکشم اگ دبدم نشد برم به رشته دیگ...ولی ی سال پشتکار خرج کنم.

خانم جلالی داداش محسن دستتون درد نکنه منو تحقیر کردید...اگ کار شماها نبود من هیچ وقت به خودم نمیومدم.

الانم همش میخوام برنامه بزارم که پیش برم...بیام بالا و مطمبنم موفق میشم.

موضوع بعدی...دیشب داداشم اینجا بود.

به حرفاش کاری ندارم...به این کار دارم ما بچه ها...بعنی من که بچه مادر پدرمم...چقد بی چشم و رو میتونم باشم...هر ادمی ی ایرادایی داره...مگ پدر و مادر من معصومن...انقد بی چشم و روام که همش بدی هاشون رو میدیدم...کاری ندارم به این که مادرم سسر ازدواجم و خرجم بهم تیکه انداخته...ولی ی چیز رو خوب میدونم این که پدر و مادری مثل پدر و مادرم پیدا نمیشن.

مامان بابام جایی که فکرشو نمیکردم پشتم بودن..همین برام کافیه.بچه جون دست مادر و پدرتو ببوس...بخدا توام پر ایرادی...همین و بس.

مریم برات دعا میکنم رو پات بلند بشی و خودتو خانوادتو سر افراز کنی.مهم نیس تو بچه دردونه مامان بابات نیستی...مهم اینه که مریمی..و من قبولت دارم.


[ شنبه 97/4/16 ] [ 3:37 عصر ] [ معمار ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 39202