سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ناگفته های قشنگ
می نویسم از تو...از خودم...از ساعت ها...چه زیباست این سرنوشت... 

سلااام....خیلیوقته نیومدم بنویسم.

راستی ختم قران شرکت کردم.هفته ای ی جز.امروز اولین روز بود.جز 23 ب نام من افتاد.

بعد نماز ظهرم قرانو باز کردم....دیدم اوووف چه میکنه این بازیکن..سوره یس بود. به دلم خوب افتاد....یعنی فال نیک....دوس داشتم اینجور تعبیر کنم...ی حس درونی بهم گفت هر روز یس بخون.

قشنگ بود بنظرم.نشستم  خوندم.

بنظرم درسته این حس که دارم...خدا به دل ادم میندازه همه چیو.

خب خب خب..چخبرا؟

واقعا خبر خاصی ندارم....فقط شاید چند تا اتفاق که برا خودم جذاب بود.

واای 3 یا 4 روز من تا صب بیدار بودم...3 که میشد خوابم میگرفت...دم خدا گرم نماز صب بیدارم میکرد....ی بار انقد هول شدم که نکنه قضا شده...یاعتو هم ندیدم...بدو خوندم بدون مسواک...بعد دیدم 40 دیقه دیگ قضا میشه.خخخخخخخخخخخخ

دیگ این که ندانم...هر وقت اینجا نیستم میگم وااای کلی حرف دارم ولی میام اینجا هیچ حرفی ندارم.

کانال امیر شزیفی رفتم...ویس هاشو میگوشم...بنظرم خیلی خووبه.

باهاش ارتباط برقرار میکنم اخه

ی حرف دیگم هست...من نمیدونم چکار کنم که مامانم انقد نگه که دلمونو نشکونید..بخدا کاری باهاش ندارم...نه با مادرم نه پدرم نه کسی دیگ.

نمیدونم بگم که بده که به دعای مامان بابام نیاز هست...یا نگم.اخه اینجوری که نمیشه.

واقعا اعصابم نمیکشه...ضعف اعصاب رفتم انقد که نشستن و نالیدن...واقعا درک نمیکنم.

خودمم بدتر شدم...واقعا الانم سرم درد میکنه...انقد که تو خونه موندم و حرفاشونو شنیدم

هر چی هم به خودم میگم مریم به خودت بیا بشین سر زندگیت انقد با کسی کار نداشته باش.

بخدا خیلی زیاد سرمو بردم تو زندگیم...با کسی کار ندارم...برا خودمم....لنتی ی وقتایی از تنهاییم کم میارم میشینم عین این خنگا با خانوادم یا دوستام میحرفم.بگو ادم خنگ بیا اینجا بحرف یا روی کاغذ هر چقد که میخوای بحرف ولی به ادما اعتماد نکن

به خودم گفتم تلاش کن...بی تلاش هیچی نمیشیاااا... 4 ماه شال تموم شد هیچی به هیچی.

خدایا کمکم کن..خیلی چیزا رو میدونم ولی کمک کن درستش کنم.

بوس بوس...بابای



[ شنبه 97/4/23 ] [ 3:39 عصر ] [ معمار ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 39199